زندگی دوباره من

من دزیره هستم ، زندگی کاری و تحصیلی خوبی دارم اما یک زندگی مشترک نه چندان موفق رو پشت سر گذاشتم و در مرحله جدیدی از زندگیم هستم

زندگی دوباره من

من دزیره هستم ، زندگی کاری و تحصیلی خوبی دارم اما یک زندگی مشترک نه چندان موفق رو پشت سر گذاشتم و در مرحله جدیدی از زندگیم هستم

روزنوشت-15

چند روز گذشته کلا درگیر خرید وسایل چوبی بودیم ، 4 شنبه 2 نفر اومدن برای طراحی کمد دیواریها...

یه نفر قبلا اومده بود دیده بود ، که خیلی بالا قیمت داده بود که من فهمیدم همینجوری یه چیزی گفته این دو نفر قیمتاشون شبیه به هم بود و منطقی تر...


5 شنبه ظهر از سرکار رفتم ایستگاه مترو که همیشه دکتر میاد دنبالم و باز با هم رفتیم تو آپارتمان که ببینیم خدا بخاد کی میخاد این خورده کاریاش تموم بشه ؟؟ یه جاهایی نیاز بود که سیم کشی بشه که صبح دکتر یه برقکار برده بود انجام شده بود

زود اومدیم خونه که یه استراحت کوچیک کنیم حاضر بشیم بریم بازار مبل برای خرید مبل و تخت و از اون طرف هم بریم افطاری خونه مامان .

پارچه رو مبلی رو واسه اون یکی ست خریدم که بدم تعویضش کنن 

اما اون روز نه تونستیم تخت انتخاب کنیم نه مبل ... اذان گذشته بود رسیدیم خونه مامان ...


جمعه قرار بود صبح بریم آپارتمانمون و بعد دوباره بریم برای مبل و تخت منتها یکی از برادرای دکتر زنگ زد یه حرفایی پیش اومد که کلا اعصابشو بهم ریخت و اونم مثل من وقتی اعصابش خورده باید یه کم بخوابه تا بهتر بشه ، این شد که حدود ظهر اول رفتیم دوباره جای تخت رو اندازه گرفتیم و بلافاصله رفتیم بازار مبل ، بازم مبل نخریدیم اما تخت و تشک رو سفارش دادیم  که بگذریم که باید بگم کاسب هم کاسبای قدیم که حرفشون یکی بود نه مثل امروزیا که اول که قیمت میگیری یه چیز میگن بعد که میری پای خریدن واسه هر چیزی به قیمت اضافه میکنن و میبینی قیمت خریدت خیلی بالاتر از اون چیزی میشه که فکر میکنی...


انقدر خسته شده بودیم و انرژی منم که ته کشیده بود ، دیگه دنبال مبل نرفتیم  اومدیم خونه واسه افطاری ، بعد از افطار هم باز دکتر حساسیتش به موبایل من گل کرد و سر یه موضوع بی اهمیت گیر داد و یه بحث اساسی با هم داشتیم ...

واسه همین دیشب اصلا خوب نخوابیدم ،  الانم بقدری سرم درد میکنه که خدا میدونه ...

احساس میکنم زندگیم افتاده روی یه دور تکرار که خودم همیشه ازش بیزارم

یه دور تکرار از بیم ، هراس ، واهمه ...

ترس از تنهایی های پی در پی 

من دیگه واقعا از تنهایی متنفرم و دلم میخاد همراه باشم و همراهم باشند...

دلم میخاد عشق بدم و عشق بگیرم

خسته ام از تکرار آدمها که روزهای اول یه شکلند و روزهای بعد یه شکل دیگه ...

خسته ام از اثبات خودم ....

 

این روزها بجای اینکه شاد باشم و ذوق کنم ، دچار یه جور یاس کهنه شدم که داره از تو منو میخوره ، این خیلی بده که هیچکس نفهمه چه مرگته و حتی خودم هم ...



نظرات 3 + ارسال نظر
اعظم46. دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 00:56

سلام مبارک باشه هم وسایل ویابهتر بگم جهیزیه تون هم پیوندتون

ممنون عزیزم

حرف های بی مخاطب یکشنبه 12 مرداد 1393 ساعت 12:57 http://valium.blogsky.com

نترس به خدا توکل کن و برو به جلو

خانومه خونه سه‌شنبه 7 مرداد 1393 ساعت 01:08 http://ladyhome1.persianblog.ir/

تازگی ها اینجوری شده.می ری اباژور هم بخری یه جور قیمت میدن _ میگن براتون چراغ گذاشتیم _ زرنگ شدم .همون اول می پرسم با هر چی که باید بهش ااضافه بشه قیمت نهایش چند درمیاد

آره عزیزم ، الان دیگه منم همینکارو میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد