میدونم خیلی وقته ننوشتم...
میدونم خیلی حرفا داشتم که میخاستم بنویسم و ننوشتم...
میدونم میومدم اینجا رو باز میکردم که بنویسم و باز هیچی نمی نوشتم....
اما نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
این 10 روز گذشته هم همش درگیر جمع کردن و پک کردن اثاثیه و آماده سازی اون آپارتمان بودیم ، الان در میان انبوهی از کارتن و خرت و پرت زندگی میکنم ، همه ی کارام درهم برهمه
مامان و بابا دو روز تعطیلی اومدن کمکم اما واقعا دست تنهام و خیلی سخته همه ی کارا رو تنهایی ردیف کردن.
جالب اینه همیشه برای همه ، بودم و الان هیچ کس دور و برم نیست ...
بهرحال مثل همیشه میدونم باید خودم بزنم پشت خودم و بگم یا علی...
سلام. خوبی من و شما اینه که از نبود کسی دلگیر نمیشیم. تا بوده، خودمون بودیم و همت مون! و البته خدایی که پشتمونه!!!!!
دست حق نگهدارت!
قربونت برم آشتی جون که همیشه بمب روحیه ای...
چرا سر نمی زنی غایبی ها
هستم که ...
همیشه هم میخونمت بابا !!!
تازه رمزی هم که نوشتی رمز بمن ندادیا ....
کمک خواستی ما هستیما
ای جاااانم
کلی روحیه گرفتم ....