زندگی دوباره من

من دزیره هستم ، زندگی کاری و تحصیلی خوبی دارم اما یک زندگی مشترک نه چندان موفق رو پشت سر گذاشتم و در مرحله جدیدی از زندگیم هستم

زندگی دوباره من

من دزیره هستم ، زندگی کاری و تحصیلی خوبی دارم اما یک زندگی مشترک نه چندان موفق رو پشت سر گذاشتم و در مرحله جدیدی از زندگیم هستم

روزنوشت-25

5 شنبه عصر بعد از شرکت طبق معمول دکتر اومد ایستگاه دنبالم و باهم رفتیم خونه ، ساعت 3 با مامان و دختر دائیم قرار داشتیم که یه جا سوارشون کنیم و چون تا اون موقع وقت داشتیم یه کم استراحت کردیم و بعد زدیم بیرون ، اونارو سر راه برداشتیم و رفتیم دکتر برای تزریق بوتاکس ، خیلی معطل شدیم تا دکتر اومد ...


 

بعد از بوتاکس قرار بود بریم برای خرید پرده که چون خیلی دیر شده بود و دکتر هم میخاست ساعت 7 والیبال ببینه دیگه رفتیم دختر دایی رو رسوندیم و رفتیم خونه مامی ، خواهرم هم اومد و باز طبق معمول شروع کرد به برنامه ریزی برای پیک نیک فردا ، حالا هرچی بهش میگم : بابا دخترجان من هزارجور کار تو خونه دارم مگه حرف تو گوشش میره ؟؟؟

خلاصه زنگ زد به داداشا و با اونا هم هماهنگ کرد و برای فردا قرار مداراشو گذاشت ، چون قرارشد ظهر ناهار بریم بیرون ما دیگه شب موندیم خونه مامی تا فردا صبح اول بریم دنبال خرید پرده و بعد بریم بیرون ، بابا هم که شهرستان بود و مامی تنها بود ...

جمعه اول رفتیم پرده رو سریع سفارش دادیم و یه میز اطو و رخت آویزم خریدیم و رفتیم سر قرارمون با بقیه ، قرار شد بریم همون پارک نزدیک خونه ما که بچه ها هم حسابی بازی کنن...

اما ما اول رفتیم یه سر خونه وسایلی که خریده بودیمو گذاشتیم خونه بعد یه سری وسایل برداشتیم و یه کم خریدم کردیم و رفتیم پارک ، آجی زحمت کشیده بود و جوجه آماده کرده بود و مردا مشغول اون شدن و ما هم سالاد و بقیه چیزا رو آماده کردیم ...

غروبم که هوا خنک شد یه کم بچه ها بازی کردن و خلاصه حدود هشت زدیم بیرون از پارک ، رفتیم مامی رو رسوندیم و اومدیم خونه ، هردو دیگه واقعا از خستگی داشتیم بیهوش میشدیم ، یه چیز سبک خوردیم ، دوش گرفتیم و لالا 


امروز صبح به آجی زنگ زدم گفتم کشتمت اگه هفته دیگه دوباره از این برنامه ها بچینی ، هفته دیگه همه جمع میشید خونه ما هم خونه رو تموم کنیم هم کم کم آماده بشیم برای مهمونیمون ...

نظرات 1 + ارسال نظر
آشتی یکشنبه 16 شهریور 1393 ساعت 14:17

سلام عزیزم. واقعا میدونم خیلی وقته نشده بیام پست هاتو کامل بخونم. از نوشته این پست اینطور استنباط کردم که شاید داری وسایل خونه رو آماده میکنی برای زندگی با دکتر. هرچی که هست ایشالا خیر باشه عزیز دلم.
لیاقت بهترینها رو داری با اون همه تلاشی که تو زندگی کردی.

فدااات آشتی جون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد