زندگی دوباره من

من دزیره هستم ، زندگی کاری و تحصیلی خوبی دارم اما یک زندگی مشترک نه چندان موفق رو پشت سر گذاشتم و در مرحله جدیدی از زندگیم هستم

زندگی دوباره من

من دزیره هستم ، زندگی کاری و تحصیلی خوبی دارم اما یک زندگی مشترک نه چندان موفق رو پشت سر گذاشتم و در مرحله جدیدی از زندگیم هستم

روزنوشت-37

وقتی خبر پدر و مادر شدنمون رو توی جمع خانوادگیمون با خرید یه جعبه شیرینی اعلام کردیم همه ی خونوادم از خوشحالی منو در آغوش گرفتن و اشک ریختن مخصوصا مامان و بابا ....

  

هفته پیش 5 شنبه قرار بود برم دومین سونو رو بدم ، که انقدر آجی و مامان ذوق داشتن با من اومدن اما خانوم دکتر سونو خیلی ما رو ترسوند و گفت یه چیزایی دیده میشه اما معلوم نیست بارداری باشه در صورتیکه من آزمایش خون هم داده بودم و سونو اول هم بارداری رو تایید کرده بود ، بهش گفتم مگه میشه ؟؟ گفت اگه میخای مطمئن بشی باید یه نوع دیگه سونو رو انجام بدی که منم درحالیکه اشک میریختم موافقت کردم ، حالا مامان و آجی سعی میکردن دلداریم بدن اما مگه اشک من بند میومد ... این درحالی بود که هفته قبلش از فهمیدن اینکه باردارم کلی شوکه شده بودم ...

خلاصه اون سونو رو انجام دادم و بلافاصله خانوم دکتره بارداری رو تایید کرد و نی نی م رو نشونم داد و گفت همه چیز اوکیه و گفت تازه قلبشم میزنه و صداش رو بلند کرد تا منم بشنوم ، فقط خدا میدونه اون لحظه که اولین بار این صدا رو میشنوی چه حسی به آدم دست میده من که همینجوری فقط اشک میریختم اصلا کلا افتاده بودم رو مود گریه  دکتر سن نی نی رو 5 هفته تشخیص داد و بهم چند تا توصیه کرد که معمولا به همه ی خانومای باردار میکنن اینکه بار سنگین بلند نکن و تند تند راه نرو و از این حرفا ...

خلاصه اون هفته با توجه به اینکه دکتر هم ماموریت کیش بود من خونه مامان موندم و حسابی استراحت کردم ...

یک شنبه هفته قبل رفتم بیمارستان صا.رم و یه دکتر بهم معرفی کردن که زیر نظر ایشون باشم - خانوم دکتر سیدی. مقدم 

یه سری آزمایشم برام نوشته که باید برم انجام بدم اما هنوز نرفتم 

آخر همین هفته باز دکتر باید میموند سرکار واسه همین من موندم خونه مامی و بازم بخور بخواب اما جمعه شب حالم خیلی بد شد ، کلی حالت تهوع و فشارم خیلی اومد پایین خلاصه نصفه شب مامی و بابا بردنم بیمارستان و بهم سرم وصل کردن ، کمی بهتر شدم اما همچنان سرم بشدت درد میکرد...

دیروزم موندم خونه مامی و استراحت کردم تا بهتر شدم اما هنوز یه کم احساس سردرد دارم ....

سعی کردم اتفاقات این دو هفته رو خلاصه تو همین چند خط بنویسم ...

نظرات 10 + ارسال نظر
اف یکشنبه 16 آذر 1393 ساعت 09:08 http://darhamnevesht.blogsky.com/http://

سلامت باشی
ازاین بابت که تقریبا همیشه خاموشم دیگه !

خیلی خوشحالم براتون که زندگی جدیدتون بر وفق مراد پیش میره
الاهی که خوشبختیهاتون مستدام باشه

قربونت عزیزم

خودم سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 16:45

عزیزم مبارک باشه!

ممنمونم
کم پیدایی ؟؟؟ نیستی ؟؟؟

افروز سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 14:28

تقریبا تازه تاسیسه
تو این مدت هم خاموش میخوندمتون
کوتاهی ازمن بود
عذرخواهی می کنم

عذرخواهی واسه چی ؟؟؟
موفق باشی عزیز

ندا سه‌شنبه 11 آذر 1393 ساعت 13:25 http://mydailyhappenings.blogfa.com/

خدا پدر و مادرتو حفظ کنه. چه حسه قشنگیه مادر و مادر بزرگ شدن...
دکتر نگفت سه قلو یا چهار قلو بودن؟
چهار تا بهتره. کمک به افزایش جمعیت

بیخیال تو رو خدا تو این اوضاع ...

ممنون از دعای قشنگت ، انشالله خدا همه ی پدر مادرا رو حفظ کنه ...

افروز دوشنبه 10 آذر 1393 ساعت 14:28 http://darhamnevesht.blogsky.com/

مبارکه خانوم گل

ممنونم خانوم
نمیدونستم وبلاگ دارید ؟؟؟

اوا دوشنبه 10 آذر 1393 ساعت 10:46

اینا لذت مادر شدنه عزیزم
درته سخت میگذره اما یک تجربه بینهایت باارزشه

نمیدونی آوا چقدر دارم اذیت میشم مخصوصا اینکه همش سرکارم...
اما عیب نداره به قول خودت با ارزشه ...

.آزی. یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 21:31 http://mylifeiscolored.persianblog.ir/

امیدوارم همه چی خوب پیش بره.
مادر شدن خیلی سخته ولی همین سختی هست که با ارزشش می کنه. تو سه ماهه اول خیلی مراقب خودت باش عزیزم.

ممنونم آزی جونم ،
آره واقعا این جند وقت خیلی داره بهم سخت میگذره
اما تحملش شیرینه ...

حرف های بی مخاطب یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 14:59 http://valium.blogsky.com

سلام دزیره بانو.
نه خانوم گلی، خبر نداشتم بارداری. الان که توی وبم کامنتت رو دیدیم حسابی ذوق کردم.
خیلی خوشحالم که داری این حس ناب رو تجربه میکنی. امیدوارم خودت و نی و نی و خانواده تن سالم و دل خوش داشته باشین.

ممنونم خانوم گلی...

آشتی یکشنبه 9 آذر 1393 ساعت 13:54

سلام عزیزم. مبارکت باشه. واقعا خوشحال شدم. ایشالا به سلامتی بارت رو زمین بذاری. اخی......... چه حس خوبی. صدای قلبشو شنیدی؟ می بینی؟ صدای زندگی همینه!!!!!!!
بازم مبارکت باشه. واقعا لیاقت بهترین ها رو داری. به خاطر تلاشهایی که کرده ای تو زندگی.

ازت ممنونم آشتی جونم ... واقعا صدای زندگی تعبیر جالبی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد