روزنوشت – 4

وای وای امروز چرا انقدر گرمه ...


دیروز که تو شرکت یه عالمه کار داشتم ، بواسطه اینکه این چند روز نصفه نیمه بودم همه کارا جمع شده بود روهم ، انقدر سرم شلوغ بود که اصلا نفهمیدم کی 6 شده ، آخه من اصولا حدود 5 - 5.30 از شرکت میزنم بیرون که تا برسم خونه باید بدو بدو کنم سمت باشگاه ، حالا فکر کنید دیروز ساعت 6 زدم بیرون دیگه اصلا نفهمیدم چطوری رسیدم خونه و فقط ساک ورزشیمو برداشتم و دوباره بدو بدو...

حالا انقدر از صبح بدو بدو کرده بودم دیگه تو باشگاه اصلا حال نداشتم و به زور دستام بالا میومد چه برسه به بدو بدو ...

(دقت کردید چقدر از کلمه بدو بدو استفاده کردم ؟؟؟ اونجوری نگاه نکنید ... عمدی بود )

از باشگاه هم بدو بدو  به سمت خونه ، که برسم دوش بگیرمو و نماز و بعد بشینم پای تی وی که فوتبالو ببینم (وای که چقدر حالم گرفته شدا .....)

بعد از فوتبال دکتر آنلاین شد کمی باهم حرف زدیم ، یه خبر خوب هم بهم داد (خبری که در مورد کارش بود و ماهها منتظرش بودیم ) و بعدش هم دیگه واقعا از بی خوابی بیهوش شدم ...