روزنوشت-10

این جند روز گذشته حسابی درگیر دوره کارآموزی بودم که باید تو بیمارستان میگذروندم و حسابی یه جنازه به تمام معنا بر میگشتم خونه ...

یعنی آدم تا نره تو این بیمارستانها و مشکلات مردم رو از نزدیک لمس نکنه نمیفهمه نعمت سلامتی چقدر ارزشمنده.

از اوضاع بیمارستان ها هم که نگم بهتره ، ماشالله حس مسئولیت شناسی هم که قربونش برم یعنی کشک...

شاید باورتون نشه امادیروز تو اوژانس یه بیمارستان به چه بزرگی نه دستکش پیدا میشد نه پتو....


قصدم توهین به جماعت اینترن های پزشکی و رزیدنت های تخصصی نیست ، خوب تک و توک توشون پیدا میشن کسایی که حس وظیفه شناسی رو دارن اما متاسفانه اکثرشون خیلی بی خیال و خونسردن که البته وقتی بهشون میگی ، میگن همه جای دنیا کلی به این جماعت رسیدگی میشه اما اینجا فقط از اینا حمالی میکشن ... البته من این اصل رو قبول ندارم و بهرحال ما به اینجا تعلق داریم و باید خودمون رو با این شرایط وفق بدیم و اون حس وظیفه و مسئولیت رو از سرمون وا نکنیم ... آخه اونی که جونش رو گرفته اومده بیمارستان چه گناهی کرده ؟؟؟؟؟