روزنوشت-16

میدونم خیلی وقته ننوشتم...

میدونم خیلی حرفا داشتم که میخاستم بنویسم و ننوشتم...

میدونم میومدم اینجا رو باز میکردم که بنویسم و باز هیچی نمی نوشتم....

اما نمیدونم چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


این 10 روز گذشته هم همش درگیر جمع کردن و پک کردن اثاثیه و  آماده سازی اون آپارتمان بودیم ، الان در میان انبوهی از کارتن و خرت و پرت زندگی میکنم ، همه ی کارام درهم برهمه 

مامان و بابا دو روز تعطیلی اومدن کمکم اما واقعا دست تنهام و خیلی سخته همه ی کارا رو تنهایی ردیف کردن.

جالب اینه همیشه برای همه ، بودم و الان هیچ کس دور و برم نیست ...

بهرحال مثل همیشه میدونم باید خودم بزنم پشت خودم و بگم یا علی...