روزنوشت-18

خوب بالاخره من 5 شنبه اثات کشی کردم و رسما پوستم کنده شد... 


 

از هفته پیش من و دکتر خرد خرد کارتن ها و بسته های کوچک و برده بودیم با اینحال با توجه به اینکه من کتابخونه و کمد زیاد دارم به زور تونستیم تو کامیون جاشون بدیم .

اما یه نکته برای من این وسط خیلی عجیب بود ، خوب همینطور که تو پستهای قبلیم گفته بودم ، من چند سالی رو خارج از کشور زندگی کردم و اونجا معمولا تو ساختمونا یه آسانسور جدا برای حمل بار وجود داره اما اگه نباشه با همون آسانسور عمومی اثاثیه حمل میشه اما اینجا همون اول کار مدیر ساختمونمون رفت برق آسانسور رو قطع کرد و حتی نذاشت آدم باهاش جابجا بشه یعنی این کارگرهای بدبخت 5 طبقه با پله اثاث آوردن پایین ، 5طبقه با پله اومدن بالا دیگه نفس براشون نمونده بود ، بنظر من که کارش خیلی غیر انسانی بود ، حالا میگیم حمل اثاث با آسانسور ممنوعه ، موقع بالا اومدن که باید از آسانسور استفاده میکردن ؟؟؟ بهرحال حواله ش دادیم به خدا جونم ...

الان هم با توجه به اینکه هم من هم دکتر ، دیروز و امروز سرکار بودیم ، همه چی رو هم روهمه و برای پیدا کردن یه چیز باید کلی کارتن و بسته رو بگردیم تا پیدا بشه ...

جمعه به کمک مامان و خواهر تونستیم کمی آشپزخونه رو جابجا کنیم ، دیشبم من تونستم کفشامو بچینم ( اما باز با توجه به اینکه تو این کمد جدیده یه عالمه جا کفشی در آوردیم ، بازم جا کم آوردم ... آخه این همه کفشو من کی خریدم ؟؟؟؟ )

خلاصه هرکی کفش میخاد میتونه بیاد از نمایشگاه کفش من بازدید کنه و برداره ببره بپوشه 

این هفته که دکتر درگیر یه پروژه مهمه اما یه سری خریدامون مونده که نمیدونم کی وقت کنیم بریم اونارو انجام بدیم ؟؟؟

خدا جونم میشه یه کم وقت به ما ارزانی فرمایی ؟؟؟؟