روزنوشت-34

خوب بالاخره این مهمونی مون تموم شد و من رسما دیگه به جمع متاهلین پیوستم ....

 


 

همه چیز خدا رو شکر خوب بود و خیلی هم خوش گذشت 

روز شنبه ظهر رفتم سمت خونه مامی با آجی رفتیم به یه سری کارامون رسیدیم و غروب هم رفتیم حلقه و سرویس گرفتیم ، شب هم با آجی و مامان و بابا اومدیم سمت خونه ما ،‌روز قبل از عید غدیر همش در حال تمیز کردن و آماده کردن خونه و دسرها و غذاها بودیم ، روز عید هم که روز مراسم بود من از صبح زود رفتم آرایشگاه و بعدش با دکتر رفتیم آتلیه و منو گذاشت خونه و خودش رفت پیش بابا که شب با هم بیان (آخه عصر مجلس فقط خانوما بودن) دیگه شب آقایونم اومدن ، خلاصه خوب بود 

حالا سعی میکنم یه پست عکسی بذارم ...

دیروزم موندم تو خونه و جمع و جور کردم که تا خود شب طول کشید ...