روزنوشت-41

میدونم خیلی دیر دیر مینویسم اما دلیلش شاید این باشه که گاهی انقدر درگیر کار میشم که وقتشو پیدا نمیکنم و گاهی هم که وقتشو دارم نوشتنم نمیاد ... 


 

این روزا پرم از احساسات ضد و نقیض ... گاهی خوبم و گاهی نه ...

امروز که اصلا خوب نیستم ، اوضاع جسمیم بد نیست اما اوضاع روحیم نه ...

میدونم استرس و اعصاب داغون اصلا واسه نی نی م خوب نیست اما نمیدونم چرا انقدر عصبی شدم و احساساتی ، با هر چیز کوچیکی اشکم سرازیر میشه و اصلا هیچ کنترلی رو احساسم ندارم.

نگرانیام برای آینده کاری و درسیم و وضعیت بچه م در آینده هر روز رو به افزایشه ، همش نگرانشم ...

دیروز پیش دکترم بودم و از اضافه شدن وزنم که به طور وحشتناکی رو به افزایشه شاکی بود میگفت نباید در عرض این 4 ماه 10 کیلو وزن اضافه میکردی اما من فکر میکنم دلیلش این بوده که چون قبل از بارداری مرتب رژیم داشتم و ورزش میکردم الان بدنم شک شده و خودشو ول کرده وگرنه خوراکم فقط کمی بیشتر از قبل شده ، این موضوع هم شده قوز بالا قوز حالا .... کی میخاد این وزن رو که مطمئنا خیلی بیشتر هم خواهد شد به قبل برگردونه ؟؟؟؟؟


این روزا بیشتر از هر چیزی نیاز به آرامش دارم که ندارم ...

کاش یه جا پیدا میشد آرامش میفروختن ، کااااااااش........