روزنوشت-42


 


 خوب همونطور که از عکس برمیاد من هفته پیش رفتم سونو آنومالی و دکتر همین که دستگاه رو گذاشت گفت به به عجب دختری ...!!!

هفته پیش ، کلا هفته شلوغی بود روز دو شنبه برای همسری تو خونه مامی یه جشن تولد سورپریزانه گرفتیم که خیلی خوشحال شده بود 

سه شنبه غروب که وقت سونو داشتم و همسری هم بشدت سرماخورده بود اما با من اومد تا نی نی رو ببینه و رفتیم خونه افتاد تو تختخواب با اینکه قرار بود روز 4 شنبه صبح همگی بریم شهرستان پدری مامان اما ما نتونستیم و موندیم که دکتر کاملا استراحت کنه خدارو شکر برای 5 شنبه بهتر بود و بعد از اینکه صبح رفت اداره کارتابلش رو امضا کرد اومد راه افتادیم رفتیم شهرستان.

گفته بودم که شهر مامانم نزدیکه و مامان اینا ( یعنی بهمراه خاله و داییم ) اونجا رو تبدیل به یه ویلای کوچولو کردن که استراحتگاه خوبی برای ایام تعطیل محسوب میشه با اینکه روز قبلش بارونی بود اما ما تا رسیدیم خدارو شکر هوا خوب شد و آفتاب دراومد.

البته دختر دائیم 5 شنبه شب اونجا یه تولد کوچولو گرفت و یه کم شلوغ پلوغ بود اما کلا خوش گذشت و یه کم آب و هوام عوض شد .

حالا از امروز باید دنبال اسم برای پرنسسم باشم چون اگه راستش رو بخواین من تا همون روز سونو احساس میکردم بچه م پسره و همه علایمم هم پسرونه بود واسه همین اسم انتخابیم هم اسم پسر بود ...

من از همین حالا دارم روزشماری میکنم که هرچی زودتر بتونم پرنسسم رو تو بغلم بگیرم ( از امروز هرجا اسم از پرنسس برزم منظورم دخمریم هستشا ... )