برای وجودم... (1)

چه خوب که آمدی ، چه خوب که آمدی تا بخشی از وجودم نه ، تا همه ی وجودم باشی...

چه خوب که دختر شدی ... که حالا و اکنون حکمت خدا را از آفرینشت درک میکنم...

چه خوب که آمدی و مطمئنم اگر نبودی دیگر به انتهای این راه رسیده بودم

چه خوب که دختر شدی تا درک کنی که زن بودن یعنی چه ؟ 

چه خوب که آمدی تا بشوی آرامش وجودم

چه خوب که آمدی تا بشوی تنها همراه تنهایی های همیشگی و بی پایانم ...

چه خوب که میتوانم با تو از خودم بگویم...

از دردهای بی انتها...

از احساساتی که همیشه و همیشه سرخورده و بی پاسخ باقی ماندند...

دخترم تو کنارم باش ، تو کنارم بمان و در چشمه بیکران محبتم رشد کن ، اما همین حالا و همین امروز با من عهدی جاودانه ببند که در تمامی رنجهایی که در این دنیا خواهیم برد ، نشکنی ، نریزی ، استوار بمانی و کنارم باشی تا از وجودت ، در کنارت قرص و استوار بمانم...