روزنوشت - 49

خوب من بالاخره جشن سیسمونی رو  روز 5 شنبه با کمک های فراوان مامان و خواهری برگزار کردم

 


  خدارو شکر همه چیز بخوبی پیش رفت ، مهمونها با میوه و شیرینی و شربت و بستنی پذیرایی شدن دلم میخواست عصرونه هم میدادم اما واقعا دیگه خیلی سختم شده و یه جون میخواست که من الان دیگه ندارم ...

همینطوری هم پوستم کنده شد تا مهمونی تموم شد ...

عکسهای اطاقشم که تو پست قبلی گذاشتم (رمزش همون قبلیه هرکسی هم گم کرده یا نداره بگه تا بهش بدم)

واقعا دست مامان و خواهرم درد نکنه که چه برای خرید وسایل و چه برای مهمونی و پذیرایی سنگ تموم گذاشتن....


این چند وقت دیگه خیلی داره بهم سخت میگذره ، وزنم خیلی بالا رفته نشستن ،‌بلند شدن ،‌خوابیدن ، راه رفتن همه چیز سخته برام ، کلن نمیدونم باید تو چه وضعیتی قرار بگیرم ...؟؟؟


فقط دارم دعا میکنم این 7-6 هفته هم زودتر بگذره و بتونم پرنسسم رو بغل بگیرم .... خیلی بی صبرانه منتظر بوئیدنشم ...