برای دخترم...

درست زمانی که بین همه ی اگر ها و باید و شاید ها و چون ها و چرا ها

مصصم می شوی بنشینی بر سر سجاده ی مهرش و از خدا نام مادر را التماس کنی ....

و بعد خدا منتش را ... نعمتش را.... در حقت تمام کند و نام زیبای مادر را برازنده ی باقی اسمت کند

قصه ی روزهای تنهاییت تمام می شود

یکی می آید که تو،  به لطف بودنش بهترین حس ها را تجربه می کنی و به ضمانتش وامِ مادرانگی می گیری...

 

به همینِ تسهیل بی بدلیل ... خودت به میل خودت ، خودت را از دفتر اولویت هایِ خودت، داوطلبانه خط می زنی .... و همان یک نفر  را مادرانگی می کنی تا مرز مادر شدن و پدر شدنش و حتی بعد تر ....

درست مثل مادرت ....

دخترک یادت بماند که همه ی این ها خستگی دارد ... نگرانی دارد...

این حذفِ خودها!!!!! در خیلی از جاهایِ زندگی سخت است ... گاهی درد هم دارد

یادت بماند تصمیمی که می گیری کبری است و  خیلی بزرگ ....

مهیایش باش

اما می ارزد

همه ی همه اش

 به همان مادرانگی می ارزد


مهیایش باش


 فقط همین



بعدا نوشت : این نوشته مال خودم نبود و نمیدونم نویسندش کیه ، امروز یه جا خوندمش و چون خیلی دوستش داشتم اینجا آوردمش...