چند روز گذشته خیلی عادی و تکراری گذشت ...
هر روز سرکار و بعدش رسیدگی به امور خونه
چند شب بود به دکتر گفتم میله پرده اتاق خوابارو کوتاه کنه که نصب کنیم ، پشت گوش مینداخت ، دیشب اومد گفت ارّه رو بده میله ها رو کوتاه کنم اما مگه ارّه پیدا میشد ؟؟؟؟ کل انباری داخل آپارتمان رو ریختیم بیرون نبود ، بهش گفتم حتما بردی گذاشتیش انباری پایین اما مگه قبول میکرد میگفت الا و بلا همینجاست ،آخر بزور راضیش کردم بریم پایین و ببینیم ، تا رفتیم پایین فهمیدم دلیل اینکه نمیخاست بیاییم پایین چی بود ، اینا روز اثاث کشی و بعدش هرچی دستشون اومده بود همینجوری برده بودن یلخی ( کلمه ش درسته ؟؟؟) ریخته بودن رو هم ....
حالا عوض اینکه من عصبانی باشم ، ایشون عصبانی شده بودن البته میدونستم که عامل عصبانیتش خستگی و کلافگی بود .... خلاصه همه چیز رو ریختیم بیرون و دوباره چیدیم و بـــــله ، ارّه هم پایین بغل تکه های چوب کمد بود ...
خلاصه خسته و داغون اومدیم بالا و دکتر که سریع پرید تو حمام و بعدش هم اومد شروع کرد به ارّه کردن میله ها ، منم رفتم سراغ شام ، از شب قبل بادمجون سرخ کرده بودم و شروع کردم پیاز داغ که کشک بادمجون آماده کنم که گفت من کشک رو جدا میخورم بادمجونش رو جدا !!! (قیافه من در اون لحظه
) برخلاف دکتر که بادمجون دوست داره ، من خودم به بادمجون آلرژی دارم ، بنابراین واسه خودم یه کاسه کورن فلکس با شیر آماده کردم ...
ضمنا دکتر یه خبر بسی خوشحال کننده هم داد که از وسط ماه اداره ناهار نمیده و ایشون تمایل دارن از خونه ناهار ببرن
و استارتشو از دیشب زدن و گفتن این غذای امشب خیلی خوشمزه ست و باقیشو بزار برای فردا ناهارم
...
خلاصه از اول هفته دیگه ، همسایه ها یاری کنید من هی نگم : امشب چی بپزم ؟؟؟؟؟؟؟ ( قابل توجه خودم : ایشون برنج کم میخورن ، سرخ کردنی کم میخورن ، گوشت کم میخورن ، تازه باید تنوع غذایی هم داشته باشن ... ولم کنید من برم تو افق محو شم ... )
سلام . تولدت مبارک.منم رمز پست عکسی تولدتو می خوام .نگو نه چون از اول وبلاگت خوندمت .
سلام
ممنونم
رمزو گذاشتم براتون
دزیره عزیزم سلام. از کامنت دونی وبلاگ حسنا اینجا اومدم. دزیره شخصیت دوستداشتنی دوران تینجری من بود و هست
و همین منو به اینجا کشوند 

از طرفی هم خوشحال شدم که از خواننده های اول وبلاگت هستم و وبلاگت تازه از تنور دراومده و داغ داغه
دعا میکنم زندگی جدیدت پر از آرامش باشه. من هم یه تجربه تلخ داشتم و بعد یک سال جدا شدم و دوباره ازدواج کردم، همسرم دقیقا همونطور که گفتی زود رنج بود و خیلی به همه چیز گیر میداد، کجا میری،چرا دیر اومدی،چرا جواب تلفن دیر دادی،...
الان بعد 7 سال این حساسیتها کمتر شده ولی کامل تمام نشده ولی دیگه با اخلاقش کنار اومدم و باهاش راه میام
خوشحال میشم اگه قابل بدونی رمز مطالبتو بهم بدی
سلام عزیزم ، خوش اومدین
امیدوارم همسر منم همینطور باشه و از حساسیتاش کم بشه
رمزو برات ایمیل کردم
سلام عزیزم
پس حسابی به خونه داری افتادی
واااااااااااااااای نهار چی بپزم معضله وحشتناکیه
سلام خانومی ،
آره دیگه زندگی همینه ...
همینکه یکی ایده شو بده خیلی خوبه ....
وااااای دزیره چه شود
چقدرم محدودیت داری
می بینی ؟؟؟؟
چه خوبه یه نفر با آدم همدردی کنه
این کارای خرده ریزی خونه به درد روزای جمعه می خوره هم مردا سرشون گرم می شه کاری ندارن به خانما هم کاره انجام می شه :دی
بادمجون دوس دارم :دی
امروز ناهار ما استنبالی دارم
باشه سریع به روز کن هر سری اومدم یه غذایی می گم
به اندازه کافی برای جمعه ش کار دارم بریزم سرش
آخ چه خوب میشه بیای هرروز یه ایده برای غذا بدی