5 شنبه عصر بعد از شرکت طبق معمول دکتر اومد ایستگاه دنبالم و باهم رفتیم خونه ، ساعت 3 با مامان و دختر دائیم قرار داشتیم که یه جا سوارشون کنیم و چون تا اون موقع وقت داشتیم یه کم استراحت کردیم و بعد زدیم بیرون ، اونارو سر راه برداشتیم و رفتیم دکتر برای تزریق بوتاکس ، خیلی معطل شدیم تا دکتر اومد ...
دیروز بعد از گذاشتن پستم احساس کردم سر دردم خیلی شدید شده ، آخه از صبح یه کم سردرد داشتم اما ظهر دیگه خیلی خیلی شدید شده بود اصلا هم میل به هیچی نداشتم ، واسه همین یه لیوان شیر خوردم ، آقا ما این شیرو خوردیم یه دفعه دنیا جلوی چشممون تیره و تار شد ، گلاب به روتون یه حالت تهوع شدید هم گرفتم با سرگیجه وحشتناااااک
چند روز گذشته خیلی عادی و تکراری گذشت ...
هر روز سرکار و بعدش رسیدگی به امور خونه
چند شب بود به دکتر گفتم میله پرده اتاق خوابارو کوتاه کنه که نصب کنیم ، پشت گوش مینداخت ، دیشب اومد گفت ارّه رو بده میله ها رو کوتاه کنم اما مگه ارّه پیدا میشد ؟؟؟؟ کل انباری داخل آپارتمان رو ریختیم بیرون نبود ، بهش گفتم حتما بردی گذاشتیش انباری پایین اما مگه قبول میکرد میگفت الا و بلا همینجاست ،آخر بزور راضیش کردم بریم پایین و ببینیم ، تا رفتیم پایین فهمیدم دلیل اینکه نمیخاست بیاییم پایین چی بود ، اینا روز اثاث کشی و بعدش هرچی دستشون اومده بود همینجوری برده بودن یلخی ( کلمه ش درسته ؟؟؟) ریخته بودن رو هم ....