دیشب تولد بچه برادرم بود ، دکتر حدود ساعت 5/30 اومد که حاضر بشیم بریم اما انقدر نشستیم به حرف زدن که حدود ساعت 8 بود راه افتادیم و نتیجه ش این شد که درست سر افطار رسیدیم .
جالبی دکتر اینه که حواسش به همه چی هست و خودش حتی کادو تولد رو هم تهیه کرده بود ، یه کارت بانکی هدیه گرفته بود و خیال منو از این بابت راحت کرد...
مهمونی هم خدارو شکر خوب بود جز اینکه خیلی خسته شدیم و چون وسط هفته بود ، امروز خیلی سرحال نیستم ، حالا تازه عصرم باید برم بیمارستان ...
این که حواسش به کادو بوده خیلی خوبه
آره خودمم همین حسو داشتم
” عشق “
در مرد ها حسی هست که اسمشو میذارن ” غیرت “
و به همون حس در خانم ها میگن “حسادت “
اما ...
من به هردوشون میگم ” عشق “
تا عاشق نباشی
نه غیرتی میشی نه حسود !
وای دزیره جون فکر کن اگر من باشم و وسط هفته برم مهمونی چی بشه
آره دیگه با اون جنب و جوش تو ، فرداشو باید تعطیل کنی