دوشنبه دکتر باید میموند محل کارش و شب نمیومد ، ازش خواستم که برم پیش مامان اینا اما گفت الان دیگه شرایطت عوض شده و من ترجیح میدم خونه خودمون باشی ، بعلاوه اینکه خونه هم یه عالمه کار داریم (البته من میدونستم از این قضیه بواسطه رفتارای همسر قبلش تجربه خوبی نداره ) واسه همین خیلی اعتراض نکردم و زنگ زدم به مامان و اونم گفت پس منو بابات میایم پیشت ، خلاصه غروب دیدم با یه قابلمه بزرگ سبزی پلو اومدن پیشم ...
با کمک مامان و بابا تونستیم کمد لباسارو بچینیم .
سه شنبه هم از محل کار که رفتم دکتر اومد دنبالم و گفت که منو که گذاشت خونه باید برگرده اداره و هنوز کارش تموم نشده وقتی رفتم بالا هرچی کلید انداختم در باز نشد و کلیدو رد میکرد فهمیدم مشکل از زبونه در هست نه از قفلای ما ... خلاصه زنگ زدم دکتر برگشت و با یه بدبختی درو باز کرد و گفت باید کل زبونه رو امروز عوض کنه
شب هم که اومد با کمک هم طبقه های حموم و چراغ انباری رو نصب کردیم. جالبه هرچی تو این خونه کار میکنی تمومی نداره ....
کارهای خونه برای ما خانما تمومی نداره
آخ گفتی ...
یه هفته اسباب کشی طول داره بعدش جمع می شه
آره عزیزم اما ما هنوز یه سری خرید داریم که باید اونا انجام بشه تا جمع بشه ...