خوب انگار بالاخره این خونه ی ما داره یه سرو سامونی میگیره و خدا بخواد دیگه کاراش داره تموم میشه
روز دوشنبه باید میرفتیم مبلا رو تحویل میگرفتیم منتها دکتر باید شب میموند سرکار ماموریت داشت و منم حوصله تنهایی خونه موندن رو نداشتم این بود که بهش اس ام اس زدم من شب میرم خونه مامی (یعنی همیشه مینوشتم اگه میشه من برم اما این بار یه جوری نوشتم که یعنی خودم قدرت اختیار دارم ) اونم فکر کنم بهش برخورد چون هیچی نگفت منم اصلا به روی خودم نیاوردم .
هفته گذشته رفتیم یه مبل انتخاب کردیم و کلّی هم سفارش کردم ، امیدوارم خرابش نکنه و همونی بشه که میخام البته فردای سفارش زنگ زد که برید کارگاه خودتون رنگش رو اوکی کنید و ما هم 4 شنبه غروب رفتیم یه نمونه رو رنگ زده بود و بد نشده بود. (جالبیش اینه پارچه ش دقیقا شبیه پارچه پرده م شد )
ادامه مطلب ...